دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
ترم اول دانشگاه آنچنان ترسیده بودم که خیال می کردم پزشکی خواندن بسیار سخت و تمام کلاس علامه دهر هستند و من آخرین و خجل بین درس خوانان خواهم شد لذا همه غیر درس رها و فقط درس و درس و درس. امتحانات که تمام و نمرات بر دیوار، دانستم که پزشکی چقدر بر من آسان است و چقدر بر دیگران پیشتازم و این شد غرور و درس شد عدول و غیر درس آمد مشغله.
از قضا کنجکاو عرفان و تصوف و کرامات و محیر العقول ها شدم و کتابی به دستم افتاد موسوم به یادنامه استاد مطهری و در آن رساله ای بود موسوم به رساله لب الباب در سیر و سلوک اولی الباب تالیف علامه آیتالله حاج سید محمد حسین حسینی تهرانی.
متن رساله بسیار سخت و عبارات دشوار و چند بار خواندم تا راز عرفان دریابم
روایتی به بحث بود که هرگاه احدی 40 نماز صبح با خلوص کامل و حضور قلب مطلق بخواند روز چهلم دریچه های معرفت و اسرار غیب به رویش گشوده خواهد شد
خوشحال و سخت سر ذوق که طریق عرفان را یافتم و اراده بر 40 نماز صبح با اخلاص و تمرکز حواس کامل
به یکباره شیطنت ها و شوخی ها را به کنار نهادم و سخت چشم و گوش و زبان و حتی پندار از هر آنچه گناه تصور می شد دور ساختم از مجلس غیبت می گریختم و نگاهم در معابر بر زمین بود و جز بحث درس برنامه کلاس گفتمانی با دوستان نداشتم که این تغییر حالت خود عجب بود بر دوستانم و هریک گمانی از افسردگی یا مشکلی درونی.
مستحبات را به حداقل یا حذف کردم و نوافل را رها کردم تا تمرکز بر نماز صبح انرژی داشته باشم و جز خواب و درس خواندن حضور در کلاس دانشگاه مابقی روز و شب به اذکار با حضور قلب گذشت
تمرکز حواس در واجب نماز صبح از اذان تا سلام به حد اعلی رسانده و در معنی و مفهم اذکار نماز صبح چنان غرق شدم که حتی یک لحظه اجازه فکری مزاحم به خیال راه ندادم
ساعت و جدول اوقات شرعی به افق ارومیه کمک کرد که تمام نماز ها در اول وقت خوانده شود
اما شب چهلم که قرار بود صبح آخرین نماز خوانده می شد و اسرار غیب بر من آشکار می گردید، تا دیر برای امتحان فردا بیدار بودم و ساعت کوکی یا زنگ نزد و یا بیدارم نکرد و بعد کابوسی آشفته و گناه آلود سراسیمه از خواب پریدم که وای پنجره روشن بود و من غسل لازم و بدن و لباس آلوده. وقت بسیار تنگ ، دستشویی و حمام واحد هر دو در اشغال دوستان و رفتن به واحد دیگر خوابگاه به صلاح نبود و لحظه ای دیگر آفتاب طلوع می کرد و نماز قضا می شد. با تعویض لباس بدون طهارت بدن با تیمم با شتابزدگی و بی حضور قلب در آخرین لحظه مانع قضا شدن نماز صبح شدم.
حتی وقت نشد که قبل ترک خوابگاه غسل و نماز ظهر آن روز نیز از فیض اول وقت خارج.
چله ام واضح شکست خورد و امید به باز شدن دریچه معرفت بر قلبم به یاس و طاقت چله گیری دیگر هرگز نبود.
سال ها بعد نزد عالمی این قصه و چنین شکستی را شرح دادم دستی به شانه ام زد و گفت: خوشحال باش که خدا ترا دوست داشت که دریچه های معرفت به رویت گشوده نشد و گر نه آزمون هایت بعد آن روز به حد انبیاء و اولیاء می رسید که قبولی در آن آزمون ها بسیار سخت و طاقت فرساست. حسین گفتن آسان است اما حسین شدن و جمیل کربلا ساختن کار هر مدعی عشق نیست.
در آخر مثال هایی از کرامات و ماوراء الطبیعه بی رد یا تایید بیان کرد و سپس به این جمله ابو السعید نصیحت کرد
«مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد .»
درباره این سایت